۳-محمد حسین رکن زاده آدمیت

محمد حسین رکن زاده فرزند میرزا عبدالله رکن التجار شیرازی متخلص به "مدرک" متولد 1276 شمسی و متوفی 1354 است. جد بزرگ او حاج محمد علی اصطهباناتی در عصر کریمخان زند از اصطهبانات به شیراز رفت. در آن جا به کار تجارت مشغول شد. پس از درگذشت او در شیراز پسرش حاج محمد حسین برای تجارت به بوشهر رفت و در آن شهر مقیم شد بعد از درگذشت وی پسرش میرزا عبدالله معروف به رکن التجار به تجارت پرداخت و تا آخر عمر در بوشهر وطن داشت محمد حسین رکن زاده آدمیت چنان که در جلد سوم کتاب دانشمندان و سخنسرایان فارس نوشته است در روز شانزدهم شوال 1317 قمری متولد شد و در پنج سالگی در مدرسه سعادت بوشهر به تحصیل پرداخت و زبانهای انگلیسی و عربی را فرا گرفت در 1334 قمری در خدمت پدر به اهواز رفت و چند ماه در دبستان "جاسبیه" آن شهر به آموزگاری پرداخت و در تجارت خانه آقا محمد باقر خان بهبهانی نیز به شغل منشی گری مشغول شد. پدرش در هجدهم شعبان 1334 قمری در اهواز به مرض وبا مبتلا شد و درگذشت و او به همراه خانواده به بوشهر بازگشت و در تجارت خانه شوهرعمه اش به کار دفتر داری مشغول شد. در ضمن به تکمیل معلومات خود پرداخت . در 1338 قمری به زیارت عتبات عالیات رفت و در بازگشت به بوشهر با خانواده راهی شیراز و در آن شهر متوطن شد. در شیراز کتابخانه آدمیت را تاسیس کرد و در نزد استادان و دانشمندان آن زمان به تکمیل تحصیلات خود اقدام نمود در 1305 شمسی هفته نامه ادبی سیاسی آدمیت را در شیراز منتشر ساخت و به دلیل سانسور شدید پس از دو سال ان را تعطیل کرد در 1306 شمسی به هندوستان رفت و به سیر آفاق و انفس پرداخت در 1307 به شیراز بازگشت و از طریق بوشهر و خوزستان به تهران رفت و در تجارت خانه حاج محمد معین التجار بوشهری به کار مشغول شد و ماموریت مازندران یافت پس از آن معاون تجارت خانه معین در اهواز شد در بازگشت به تهران بنا بر پیشنهاد سید ابراهیم ضیاءالواعظین شیرازی موسس روزنامه ایران آزاد به مدیریت این روزنامه برگزیده شد. در 1308 کتابخانه آدمیت را  در تهران تاسیس کرد در 1314 به استخدام وزارت دارایی در آمد و در اداره واردات خارجی و حسابداری بنگاه کل دارویی کشور و شرکت سهامی مرکزی خدمت کرد. در 1333 شمسی به کتابخانه مجلس شورای ملی منتقل شد و به نوشتن فهرست کتب خطی کتابخانه مجلس مشغول گردید اول مهر 1338 بازنشسته شد و در 1354 در گذشت.

رکن زاده آدمیت صاحب نه تالیف و تصنیف گرانبها است که تاکنون شش جلد از آنها به چاپ رسیده است: 1ـ دانشمندان و سخنسرایان فارس در 5 جلد که در حقیقت بهترین تذکره شعرا دانشمندان و سخنسرایان فارس و جنوب و لارستان و سایر مناطق فارس است.

2ـ دلیران تنگستان تاکنون به بیش از ده چاپ رسیده است.

3ـ فارس و جنگ بین الملل اول به چاپ هفتم و هشتم رسیده است.

4ـ رساله اغلاط مشهوره.

5ـ رساله کلمات و اصطلاحات جدیده.

6ـ منشات آدمیت.

7ـ دیوان اشعار (چاپ نشده).

8ـ منتخبات ایرانشهر با اصول آدمیت (چاپ نشده).

9ـ منتخب برهان قاطع (ناتمام).

رکن زاده آدمیت در شاعری نیز دست داشت و "سالک" تخلص می کرد. قصید ه و غزل و رباعی و دوبیتی و ماده تاریخ از او بر جای مانده است.

2- علی باباچاهی

علی باباچاهی شاعر ،در سال 1321 شمسی از پدری تنگستانی و مادری بوشهری در بندر کنگان دیده به جهان گشود. تحصیلات ابتدایی و متوسطه را در بوشهر و تحصیلات عالی را تا لیسانس زبان و ادبیات فارسی در دانشگاه شیراز گذرانید.

باباچاهی از شاعران معاصر و دارای زبان خاص و پر تصویر شعری است.

کتابهای در بی تکیه گاهی ، از نسل آفتاب ، صدای شن ، آوای دریا مردان ، جهان وروشنایی های غمناک دو کتاب شعر برای کودکان سوغات بهار ، چه کسی در قفس را باز کرد ، گزیده اشعار و کتاب تحقیقی شروه سرایی در جنوب ایران کتاب گزاره های منفرد درباره شعر و مقالات و اشعار فراوان دیگر از او منتشر شده است.

در زمینه نقد شعر و هنر و قصه نیز فعالیت دارد و در مقوله های ادبی و هنری صاحب نظر است :

 

خواب ترنج

 

پیراهنی ز ابر و دلی ، از برف

غوغای گنگ باران در بیابانم

حرف و حریق ، بر لب

کوهی سفید بر دل

و آتش گداخته بر کف

مردی که« یافت می نشود» آنم

با ترکه انار ، ز باغ  بهار می رسم از راه

خواب ترنج می بینم

خواب گل و گیاه

خواب غزل

و گنج عسل

تعبیر خواب _ می دانم

یعنی که عشق تذکره ای از شقایق است

و آینه در برابر ظهر برهنه

                                 در برابر دوست

یعنی که مرگ ،

جریان عشق را

جریان رود را

به کف دریای توفانی می سپارد

یعنی که مرگ

 دوستت دارد

مثل پرنده رهگذری !

گل گفت :

و دوست ، سخت بر آشفت

و دوست ، آنقدر گریه کرد

که خورشید تاب نیاورد و

                                سوخت

مثل پرنده رهگذری

روح فلق به غلغله افتاد

شب ، از صدا

و عشق ، غرق گل و شکوفه

از نقره زار صبح گذشت

یال شلال اسب

روح زلال عاشق

از تپه های سبز ، سرازیر شد

و از کنار صبح گذشت.

                         

                           ( از کتاب آوای دریا مردان )

1- منوچهر آتشی

منوچهر آتشی شاعر معاصر متولد ۱۳۱۰ شمسی در قریه دهرود در دهستان بوشکان بلوک تنگ ارم دشتستان فرزند محمد جعفر تحصیلات ابتدایی و متوسطه را در بوشهر گذراند و پس از طی دوره دانش سرای مقدماتی شیراز ـ در بوشهر به شغل معلمی مشغول شد. در سال ۱۳۳۹ به دانش سرای عالی تهران رفت و در سال ۱۳۴۳ در رشته زبان و ادبیات انگلیسی فارغ التحصیل شد و به بوشهر بازگشت و به تدریس مشغول شد. در سال ۱۳۴۹ از آموزش و پرورش به سازمان تلویزیون منتقل گردید و در سال ۱۳۵۹ بازنشسته شد و به بوشهر بازگشت و در شرکت گاز کنگان مشغول به کار گردید. آتشی از نوجوانی به سرودن شعر در اوزان کلاسیک پرداخت و سپس با آشنایی به اوزان نیمایی در این وزن به کمال رسید. اشعار او طی چندین دهه در مطبوعات کشور به چاپ رسیده است. او در شعر به زبان خاص خود دست یافته و از شاعران پیشرو و تثبیت شده کشور است. تصویر های زنده طبیعت در شعر او آشکار است و با این که در شعر مدرن برای خود صاحب نام شده است اما طبیعت بومی و سرزمین خویش را نیز فراموش نکرده است. کتابهای او در شعر عبارتند از : آهنگ دیگر ـ آواز خاک ـ دیدار در فلق ـ وصف گل سوری ـ گندم و گیلاس و گزیده اشعار ـ مجموعه غزلیات ـ ترجمه کتابهای فونتامارا و مهاجران.

وقتی نسیم نیمه شب

ازباغ سیب بر می گردد

راز کنار زلف تو آغاز می شود

راز از خلال طره رقصانت

روی انار سرخت سر می خورند

و شانه برهنه مهتابیت

جغرافیای حسرت و حیرت را

ترسیم میکند

راز از خلال زلفت می تابد

وقتی زلال گردنت

از تیغزار بوسه پر آشوب گشته است

                                             (بوشهر ۱۳۶۷)

 

غزل کوهی

و ماجرا

در انتهای معبر "دیزاشکن"

آغاز شد

آن جا که رودخانه همیشه

زیر رکاب سواران جاریست

و آسمان

            ناگاه

در شیب تند جلگه به دلتای دره می ریزد

و ایل در پسین کوچ قشلاق

با سبز ناگهانی گزدان می آمیزد

از انتهای خستگی آغاز شد

آن دم که مادیانش ناگاه

از بوی.... گرم پلنگی رم کرد

و شط شیهه در گلوی تنگه تاب خورد و من

مانند قوس گرسنه ای

                             که پرنده را

                             از انتهای شاخه پرواز...

او را میان زین و زمین در ربودم

و چهره ام

در خرمن لباس گلباف روستایی او غوطه خورد

                                                        (از کتاب آواز خاک)